ماجرای شبهای چله
برای خوندن ماجراهای چهل شب اول زندگی پرهام جونم به ادامه مطلب برید. روزاول: شنبه 19 مهر پسر عزیزم ساعت10و45 دقیقه صبح با تولدش زندگیمون رو نورانی کرد.وزنش هنگام تولد 4کیلو و200 گرم بود. بعد بستری شدن تو بخش واولین شیر دادن به پرهام جون یکی از ماماها اومدوشکمم رو فشار دادمیدونستم این کار درد زیادی داره اما خوشبختانه هنوز تاثیر داروی بیهوشی توبدنم بود و دردی احساس نکردم اما غافل از اینکه ماما به پرستارها گفته احتمال خونریزی دارم بازم وضعیتم رو چک کنند برای همین چند ساعت یکبار میومدند و شکمم رو فشار میدادن ومن کلی جیغ میزدم وگریه میکردم . شیرم خیلی کم بود وپرهام سیر نمیشد. وقتی پزشک عمومی پرهام رو دید گیر داد به ناخن هاش ک...
نویسنده :
مامان معصومه
16:56